Saturday 29 January 2011

یه وقت هایی، توی یه وادیی میفتی که دیگه قفل می شی. حرفتو نمی تونی راحت به زبون بیاری. اونقدر چیزهای ریز و درشت با هم روی سرت می ریزه که هیچ مفری ازون مخمسه نداری، اونوقته که تنهایی رو با سلول سلول بدنت حس می کنی، وبا ذره ذره ی روحت زهر تلخ تنهایی رو می چشی و چاره ای نداری. حتی نزدیک ترین کس ات هم نمی تونه کاری برات بکنه و تو حتی نمی تونی چیزی رو باهاش درمیون بگذاری
زورت هم به اونهایی که به نوعی عامل اصلی و فرعی بوجود اومدن این مخمسه هستند نمی رسه و دقیقا خودت رو توی یه چاه عمیق می بینی. هیچ کس دردتو نمی فهمه و نمی تونی از هیچ کس انتظار داشته باشی که توروبفهمه
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
بعد جسمت هم تحت تاثیر این فشار قرار می گیره و مشکل ات به توان چند می رسه. اونجاست که فقط باید سکوت کرد و منتظر موند تا یکی از گره ها باز بشه، چون چند گره کور که به هم بیفته دیگه کارت زاره. غرورت بهت اجازه نمی ده که از احساست حرفی بزنی و ... خلاصه کارت زار می شه
اونوقت می ری توی محاق! اونجاست که همه چیز و همه کس، خواسته و نا خواسته تورو بیشتر سوق می دند به ته اون چاهه
تازه اونجاست که همه ی معادلات به هم می ریزه، و تازه از همون نقطه ست که دردسر شروع می شه
سوؤ تفاهم ها یکی پس از دیگری ظاهر می شند
کسی رو که نمی خوای، می رنجونی. از کسی که انتظار نداری می رنجی و ... اونجاست که دیگه ... واااااااای
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
اونجاست که تازه می فهمی که کجای گرفتاری هستی و از اونجاست که باز باید از اول شروع کنی
--------------------------
اما
و اما
از اینجاست که باید دست روی زانو بگذاری و شروع کنی تا با آرامش دوباره از اول همه چیز رو بسازی
از اینجاست که هیچ چیزی جز امید راهگشای تو نیست. و این چیزی نیست که یک بار، دوبار، پنج بار اتفاق بیفته. متاسفانه و یا از جهتی هم خوشبختانه همیشه همین می شه یک نقطه ی عطف برای آغاز
مهم نیست که چند بار این رخ بده، مهم اینه که ازین افت و خیز به جاهای خوب برسی

Thursday 6 January 2011

می خوام یه مدتی ننویسم
علت؟ مخفی