Monday 28 January 2013

دلتنگی

از آخرین باری که اینجا نوشتم خیلی نمی گذره، اما اینقدر که بازار وبلاگ در خارج از ایران سرده، به نظرم میومد که یک سالی می شه. دلتنگی اجازه نمی ده حتی قلم دست بگیرم و برای خودم روی کاغذ کاهی دو کلوم بنویسم، چه برسه به فضای مجازی
این روزا دل پری دارم، از چی؟ از خیلی چیزا
اینکه دوستیا مثل سابق نیست، فامیلیا مثل سابق نیست
اونایی رو که دوستشون داری فقط توی خواب می تونی ببینی
خلاصه روزگار رنگ غریبی گرفته
البته تصحیح می کنم: روزگار ما رنگ غریبی گرفته
چون در هر دوره ای، آدمای اون دوره همین حس رو دارند و این چیز تازه ای نیست
آدما حرف همدیگرو نمی فهمند، به هم رسما بی احترامی می کنند
راحت دل همدیگرو می شکنند و شب با خیال راحت سرشونو روی بالش می گذارند و .... چی دارم می گم
ای بابا... چند ساله که اینجوری هستیم
درد همدیگرو می بینیم و لقمه ی گرد خیلی راحت از گلومون پایین می ره
اگه نره هم یه لیوان آب کارشو می سازه
بچه های مردم می رند بالای دار، حالا به هر جرمی، که هیچ جرمی مجازاتش کشتن مجرم نیست
دوستان نزدیکمون توی اون دره ی کوچولوی گوشه ی تهران
توی سرما، توی محیط نمور و بسته و آلوده ی زندان دارند شبشونو روز می کنند و روزشونو به خشم و خون جگر شب
و ما، هم سرمونو راحت به بالین می ذاریم و هم لقمه ی راحت از گلومون پایین می ره
.....
دیگه توی این روزگار دل شکستن و از حق هم دزدیدن و سر هم کلاه گذاشتن که خیلی ساده تره
راحت توی چشم هم دروغ می گیم و حرفو از دهن هم می دزدیم
چی به سر دنیا اومده؟
یک سازمان عظیم درست می شه و شصتاد تا آدم حقوق می گیرند و ..... که چی؟ که داریم برای بچه های فقیر فلان جا امکانات تهیه می کنیم
که داریم برای مناطق محروم مثلا آفریقا مدرسه می سازیم
که برای بچه های ایدز «یه کاری» می کنیم
که برای بچه های آسیا امکانی رو فراهم می کنیم تا ازشون در بازار فحشا سوء استفاده نشه
که
که
که
همه چی دور پول می چرخه
همه چی برای پول بیشتر
همه ی روابط دوستانه و فامیلی واجتماعی و هنری و سیاسی و ..... حول محور پول می گرده
داریم به کجا می ریم؟
می خوایم به کجا برسیم؟
آخرش چی؟
آخرش چی؟