Saturday 20 March 2010

نوروز1389

سال نو، سال 1389 رو با دلی پر از اندوه و دلتنگی برای از دست دادن عزیزان مون در 10 ماه گذشته و به یاد دوستانی که در بند هستند آغاز می کنم. اما باید هنوز امید داشته باشیم که سال برآورده شدن آرزو های ریز و درشت مردم باشد، سال تسلی و آرامش برای خانواده های داغدیده باشد،سال آزادی همکاران و دانشجویان دربند، سال شادی و دوستی و گرما؛ وسال رسیدن به آرزوهای شخصی تک تک همه مون
بهارتون سبز
دلتون شاد
لبتون خندون
و خواسته های دلتون متبلور
نوروز خجسته باد
مرسده و خانومچه اش

Wednesday 3 March 2010

روزمرگی

خیلی وقته که اینجا مطلبی نمی گذارم
یعنی از روزمرگی هام چیزی نمی نویسم
مدتیه که حال و روزم عوض شده و خوب و بدش باید در آینده قضاوت بشه.اما گاهی حالم خوبه و گاهی بد و این رو نشونه ی خوبی می دونم؛چرا که ظاهرا باید آدمیزاد اینطوری باشه دیگه! اما مدت درازی بود که من در یک حال و روز بسر می بردم و این رو طبیعی نمی دیدم. همچنان با خانومچه درگیری های روزانه مون رو داریم و با هم در کل کل بسر می بریم. من همچنان با امیدواری دنبال کار می گردم و دلم به موسیقی خوشه! اما اتفاق عجیب یا ناجور اینه که کتاب نمی خونم و چیزی هم نمی نویسم؛ این دلخورم می کنه!!!!! نمی دونم زیر سر این کامپیوتر هست که تنبل شده ام یا اینکه باز جوهر قلم ام خشک شده!؟!اما اصلا خوب نیست؛ به هیچ وجه.نوروز هم داره می رسه و با وجود سرما اما تغییری در هوای اینجا باعث شده که فرق بهار و زمستون رو بفهمیم و کم کم صدای پای بهار رو داریم می شنویم! خوبه؛ اینجوری شاید حس و حال آدم های خل و چل مثل من هم تغییر کنه و بخیه ای به آبدوغ بزنیم
امیدوارم از این سکون دربیام