Monday 28 June 2010

هیچ

عنوان رو گذاشتم هیچ چون دیگه نمی دونم چه عنوانی انتخاب کنم
دیگه خیلی چیزها به هم ریخته
چند تا تغییر اساسی، با هم و با فاصله ی زمانی کوتاه رخ داده که انگار همه با هم برام سنگین بوده
البته گله ای ندارم، اما اینهمه با هم، خوب اساس وجودم رو زیر و رو کرده
حالا احساس می کنم که در حال دگردیسی هستم و مرحله ی جالب اما سختیه
----------------------------
خانومچه هم کمتر از من دچار نیست
به ویژه که به جایی رسیدیم که می بینه اون مامانی که بیست و چهار ساعت در اختیارش بود و فقط و فقط و فقط مال اون بود حالا دیگه اونطوری نیست. البته این بد نیست، چون دستکم یاد گرفته که به موقع احساسش رو هم به من بروز بده و این رابطه مون رو بهتر می کنه و کنتراست می ده به دنیای مادر و دختر. حالا اون می دونه که مامان اسباب بازی اش نیست و اون هم دنیای خودش رو داره و همین باعث شده که خانومچه هم دنیای خودش رو پی ریزی کنه
اما من سخت در تحولم، یعنی بدجوری چهارگاه ؛ اما خوبه که همه چیز در تغییره و خوبه که اینجوری باشه و امیدوارم که ازین دوره ی آبستن، فرزند دلچسبی به دنیا بیاد