Thursday 27 October 2011

دستها می سایم

تا دری بگشایم

Friday 21 October 2011

درد دل

خدایا سپاس ازین دلی که بهم دادی
دلی ست به بزرگی دریا
می دونستی چه روزگاری برام رقم زدی
تا زنده ام می تونم گریه کنم
اشک کم نمیارم

Thursday 20 October 2011

خیلی وقت بود که اینجا رو به روز نمی کردم، راستش بیشعوری بعضی ها حالم رو به هم زده بود، با اینگه کامنت-دونی رو هم بسته بودم هنوز یادآوری برخی نظرهای چندش آور رقبت به نوشتن رو کمرنگ می کرد. پنهون نمونه که این روزها هم حالی چندان تعریفی ندارم، حالا چرای اون بماند که به چندین دلیل بی دل و دماغم
این روزها سخت درگیر درس و امتحان و پروژه های صدتا یه غازم؛ و همچنان گره هایی بس معتنا به! اما زندگی در جریانه و باید که با اون رفت. دوست ندارم که یک دوره هایی باز تکرار بشه، مثلا مثل سال ۱۳۷۶ که هیچ وقت هیچ چیزی ازین سال یادم نمیاد، هیچ؛ چیزی که اون سال رو برام تاریخی کنه، پررنگ ترین اتفاق اون سال فوت داییمه. البته اینهم نکته ایه که ما از نسلی هستیم که همیشه هر سالی رو با یک واقعه به یاد میاریم، یا یک تجربه ی ناب در زندگی شخصی و یا یک حادثه ی تاریخی، وعموما هم حادثه ای نه چندان خوش. امروز سر کار داشتم برای یک همکار از خاطرات جنگ و حمله ی هوایی و کشته آوردن های هرروزه از جبهه و ....... تعریف می کردم و در کنارش چند تا سؤال هم از زندگی خصوصی خودم کرد و به این نتیجه رسید که: اوه! چه چیزهایی رو تو این ۴۰ سال گذروندی ها!!! و من برام عجیب نبود، چرا که هم نسل های من کم و بیش همینطوری سپری کرده اند، یکی سبک تر و دیگری سنگین تر، پسرهای هم نسل من یک جور و دختر ها یک جور و خلاصه باعث شد که باز یه چیزهایی یادم بیاد و برام دوره بشه که دیگه افتاده بودند گوشه ی عادت و کمتر سراغشون می رفتم. اونقدر که درگیر روزمرگی هام هستم. درس و کار و تنظیم دخل و خرج و بهونه های نو به نوی خانومچه و کنار اومدن با اطرافیان و ....... گره هایی که باید به راه باز کردنشون فکر کنم و راه حل پیدا کنم
یک نکته ی خیلی مسخره اینکه به شدت همه چیز رو فراموش می کنم، دیشب یادم رفته بود به بچه ام غذا بدم، مسخره نیست؟ البته می دونم علت چیه و الان کاری نمی تونم بکنم و مرتب یا می نویسم و یا توی آلارم موبایل ثبت می کنم که کی چه کاری باید بکنم، اما به مخیله ام عبور نکرده بود که باید برای آماده کردن شام هم جایی یادداشتی بگذارم. توی یک وقت فشرده باید چند تا کار رو انجام بدم و زندگی روزمره هم که به جای خودش و مسؤولیت های خونه هم که بله! دیشب خانومچه هم صداش ازین اوضاع دراومده بود
امروز شنیدم که قذافی هم به رحمت خدا رفت، اونهم رفت ور دست بن لادن و صدام حسین، و آب از آب هم تکون نمی خوره، اینها هم خوب سر مردم رو با این اخبار گرم می کنند و چون حناشون اخیرا زیاد رنگی نداره و مردم گرفتار تر از این هستند که مثل سابق دل به اخبارشون بدند، اینها هم اخبار رو داغ تر و داغ تر می کنند، یک روزگاری با خبر آغاز یک جنبش مردم تحریک می شدند و امروز یک رهبر، یک دیکتاتور پابرجارو خلع قدرت می کنند و می کشند، کک هیچ کس هم نمی گزه، خدا به داد دنیا برسه که بعد ازین چه به سر دنیا میارند تا بیشتر بتونند جلب توجه کنند
کاش افسانه ی ۲۰۱۲ حقیقت داشت و دنیا کن فیکون می شد و همگی از این شارلاتانیزم خلاص می شدیم
و متاسفانه هنووووووووز هم خیلی ها با این جریان همسو هستند و همه چی رو دنبال می کنند، خدا به داد دنیا برسه