Tuesday 6 April 2021

انتظار و صبر و ثمره‌ی بی‌موقع


چندین سال بود که در هلند انتظار برف داشتیم و گاهی دوپر برف می‌بارید و ... نتیجه هیچ. امسال یهو یه برفی بارید که یک هفته یخبندون داشتیم ولی همچنان کریسمس سپید رو این بار هم نداشتیم. بعد الان در ماه آوریل دو روزه که باد و توفان و تگرگ و «برف» داریم به شدت. نه برفی که بشینه، هوای آوریل همیشه ناپایداری توش زیاده ولی نکته‌ی جالب برای من این بود که: اینهمه انتظار برف کشیدیم و با اون یخبندون زمستون هم واقعا حال زمین و زمان جا اومد. اما چرا الان این بارندگی اینقدر نچسبه و منتظریم تموم بشه؟ چون به وقتش نشد. مثل خیلی انتظارهای زندگیمون؛ به وقتش ثمر نداد

 خیلی پیش میاد که صبوری می‌کنیم تا به نتیجه برسیم، ولی بعضا اونقدر دیر می‌شه که نتیجه بهمون نمی‌چسبه. مثل فرزندی که منتظره پدر یا مادر باهاش وقت صرف کنه، پیشش باشه، براش حرف بزنه، حرف‌هاش رو بشنوه، خلاصه با هم تعامل داشته‌باشند. اما اون پدر یا مادر وقتی میاد سراغ فرزندش که دیگه اون نیاز وجود نداره، اون دوران سپری شد و حالا دیگه اونه که فرصتی برای ایشان نداره. حالا می‌تونیم به هر نوع رابطه‌ای تعمیمش بدیم

انتظار بیش از حد سردی و بی‌رغبتی ثمر می‌ده


 

Monday 5 April 2021

حواسمون پرت نشه


بیاییم سرمون تو کار خودمون باشه و اینقدر انگشت به هم نرسونیم. اینقدر به کار و زندگی هم کار نداشته باشیم تا بعد یهو حسودیمون داغ نکنه که: واااای فلانی! تو چرا اینقدر کار انجام دادی؟ یا تو کی فرصت کردیبه فلان و بهمان برسی؟ یا مدل‌ها‌ی چندشی‌ترش که: من خیلی بدبختم، اصلا فرصت ندارم یه کاری واسه دل خودم بکنم! یا منِ بیچاره اینقدر زحمت واسه بقیه کشیدم نرسیدم خودم رو ارتقاء بدم! یا ... خلاصه که بتمرگیم سر زندگیمون و دستان مبارک رو بذاریم رو زانو یا نهایتا اگه خیلی از کنترل خارج شد بکنیم تو جیبامون تا هی به ماتحت این و اون فرو نکنیم! حیف از این زمانی که به سرعت داره طی 
می‌شه و عمری که داره تموم می‌شه
 


Friday 2 April 2021

آدم گریز شدم

 

آدم گریز شدم
اینجا هیچ مخاطبی ندارم. البته این روزا وبلاگ نویسی هم گنگی شده و کسی سراغ من نخواهد اومد. اینه که خیلی کیف
 خواهم کرد که حرف‌هام رو اینجا بنویسم. یه وقتی روی فیس‌بوک می‌نوشتم و خیالم هم راحت بود که دوستان منو می‌شناسند. اما الان اونقدر شلوغ شده که از کنترل خارجه. البته آشنا و غریبه نداره و اصولا جسارتمون از مرز اخلاقی رد شده و هرکسی به خودش اجازه‌ی هر اظهار نظری رو می‌ده. مثلا دیشب یه پست گذاشتم فیس‌بوک، متنی که مال من نبود و اسم نویسنده هم زیرش هشتگ شده بود. اما واکنش ها اونقدر تند بود که واویلا. انگار اون متن مال منه و منظور منه و منم الان شکست عشقی خوردم و از بقیه طلبِ دلداری دارم. نمی‌دونم چرا جنبه‌ی معاشرت مجازی نداریم؟ به هر حال... ترجیح دادم برگردم اینجا و برای دیوار حرف بزنم. بدون دردسر داوری‌های بی اساس و نظریات چرند و سطحی
انگار دارم تو دفتر روزانه‌ام می‌نویسم. حرف کم نیست، اما متأسفانه خودخواهی مون خیلی شدت گرفته و همه دنبال گوش می‌گردند برای اظهار نظر یا درد دل یا دیگه تهش چس‌ناله! و من از همه چی خسته‌ام
خیلی چیزا به نظرم نوشتنیه، اما از ترس حملات وحشیانه در فیس‌بوک جرأت ندارم پامو بذارم اونجا. خوشبختانه فضای وبلاگ‌ها و توییتر چنان گنگ و گروهی، و یارکشی شده‌است که الحمدالله رب‌العالمین اینجا کسی منو فالو نمی‌کنه و از هفت دولت آزادم