Thursday 19 August 2010

بهمن

بهمن عزیز
ای مهربون، توی این بازار داغ بگیر و ببند و بکش، وقتی می شنوم که از انفرادی اومدی بیرون خوشحال تر از پیش می شم. خوشحال تر از روزی که شنیدم اعتصاب غذا رو شکستین! صبوری تو روز گار رو شرمنده کرده
صبوری تو و هم بندیان تو
این روز ها که مرتب خبر های بد می شنویم و یک روز نگران خانواده ی محمد مصطفایی می شیم، فرداش دلشوره ی شیوا روزگارمون رو به هم می ریزه و روز بعدش دلواپس محمد نوری زاد می شیم، خوبه که خبری از تو بشنویم و یاد این استقامت و طاقت تو بیفتیم و یادمون بیاد که
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر

1 comment:

امیر حسین ضیائیان مفید said...

سلام
وب و مطالب زیبایی دارین
خوشحال شدم با شما آشنا شدم و اومدم و خوندم
به کلبه ی شعرم دعوتین
با شعری از خودم و صدای جهان
و شعری با موضوع
مامان بابای من کیه...چرا هرشب یه مرد اینجاس
چرا وقتی میان خونه...همه موهای تو پیداس

منتظر پذیرایی از شما هستم
لطفا نظر بدین

منتظرم[گل]