Wednesday 29 September 2010

دایی جونم

دایی عزیزم
پشتوانه ی همیشگی سختی هام
امشب شنیدم که حالت بهتره، البته نه اینکه خوب خوب شده باشی. امابهتر از اون وضعیتی که روز های گذشته داشتی
امیدوارم که هر چه زودتر بهتر و بهتر بشی و از بیمارستان بیایی بیرون، هر چند که اونوقت هم باز به خونه بر نمی گردی! اما دستکم می دونیم که روی پای خودت هستی
خدایا کی این روزها تموم می شه؟
کی می شه که باز بتونم صداشو بشنوم؟
کی میاد روزی که اگه به ژیلا تلفن بزنم، صدای مهربون بهمن رو بشنوم؟
کی میاد روزی که این کابوس پایان بگیره؟
کی می شه که شبها توی خواب، توی کوچه پس کوچه های تهران فراری و تنها نباشم؟
خدایا؟ صدام رو می شنوی؟
صدای اینهمه مادر چشم انتظار رو می شنوی؟
صدای اینهمه خانواده ی داغدیده و یا منتظر رو می شنوی؟
وای ازین صبرت! تو چه صبری داری

No comments: