Wednesday 7 August 2013

خیلی وقته که نوشتن برام سخت شده، فرقی هم نمی کنه، چه فارسی و چه غیر فارسی. مثلا الان هشت ماهه که می خوام به رسم قدیم برای دوست انگلیسی ام که در ۱۴ کیلومتری هم زندگی می کنیم نامه ای 
بنویسم، یه نامه ی ساده ی احوالپرسی، اما انگار مغزم از کار افتاده!!! شایدم از کار افتاده!؟

این دو-سه ماه گذشته خیلی زود و غم انگیز گذشت، و این وسط یک سفر بود که خیلی چیزها رو تعدیل کرد و به این تابستون گرم و «خونه نشین کن» معنای تعطیلات تابستانی داد
دیگه از تعطیلات مدارس ۱۱ روز بیشتر نمونده و باز زندگی به روال عادی بر می گرده و امیدوارم که روزهای بهتر بیاند، روزهای خوب پاییز رو منتظرم و خبرهای خوب
 این سال تحصیلی احتمالا من روزهای بیشتری رو باید کار کنم و مدرسه ی خانومچه هم نقش پررنگ تری خواهد داشت، درس ها سنگین تر می شند و در حقیقت ما دوتایی باید خیلی تلاش کنیم

یکی از دغدغه های دو ماه گذشته انتخابات بود، انتخاباتی که مردم شاد شدند ازینکه به نحوی رأی خودشون رو پس گرفته اند، برای ما که البته فرقی نمی کنه، همه چیز به همان مهر و نشان است که بود و رفتن ما به ایران ... !؟!؟!؟!؟!؟!؟ اما مردم، مردمی که رأی دادند و قسمتی از مردم که رأی ندادند خیلی امیدوارند. فکر می کنم ... ولش کن، چه اهمیت داره، مردم که قیم نمی خواند! خودشون که راضیند، ما هم که جز اینکه نمی تونیم بریم دیگه ربط دیگه ای به این موضوع نداریم، پس
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم

کلی کارهای خرده خرده ریخته توی دست و بالم، از بافتنی و گلدوزی و خیاطی ... تا نوشتن و ترجمه و تحقیق و ... خونه داری و رسیدگی به امور خونه و بچه داری هم که وظیفه ی ثابته

اینم رنگ این روزای ماست

No comments: