Tuesday 27 July 2010

این روزها

این روزها هر کسی برای خودش یک حال و هوایی داره. یکی عروسی داره و سرش به ببر و بیار گرمه. یکی عازم سفره و سرش به آماده شدن و خرید و اینها گرمه. یکی مهمون داره و سرش به آماده کردن خونه برای مهمونش گرمه. اما من نمی دونم خودمو توی کدوم قالب بگنجونم. ظاهرا سرم به روزمرگی و بچه داری و کار و .... گرمه، در حقیقت این این نیست. گیجم! هنوز گیجم و نمی دونم باید چطور آماده بشم.سعی می کنم که خونسرد بمونم و عادی باشم، اما اینطوری نیستم. یا دستکم از درون که اینطوری نیستم و شاید که ظاهرم هم نشون بده که گیج می زنم. اما هر چی هست که حس بدی نیست. خوشحالم. خوشحال و مضطرب! خدا کنه که این دوره زودتر سر بیاد چون نمی خوام که این چیزها بیمارم کنه. دستکم چیزهای خوب نباید آدم رو بیمار کنه، نه؟
شاید مدتی ننویسم
اینجوری بهتره تا به یک ثبات خُلقی برسم
آره همین کار رو می کنم

1 comment:

saeed said...

واقعا هم که سر همه به روزمرگی هاشون گرم شده...به قول خودتون خونسرد بمونید و عادی باشید...به امید خدا که همه چیز درست میشود...
در ضمن شما همین جوری هم خیلی دیر به دیر می نویسید...خواهشا از این دیرترش نکیند....